بازنمایى حقایق مثبوت تاریخى درباره دو تن از قله‏هاى فرهنگى - عرفانى ادبیات ما، مولانا و شمس، اختصاص دارد. در این میان بخشى از وقایع یکى از دوره‏هاى مهم تاریخى به همراه حال و هواى اجتماعى و فرهنگى شهر قونیه، موقعیت ن و سنّتها و رابطه‏هاى انسانى‏اش بازسازى مى‏شود. جذابیتهاى این رمان از سه جنبه قابل تأمل است : نخست انتخاب دو شخصیت مهم تاریخى که به نمادهاى عرفانى بدل شده اند و سر کشیدن به بخشهاى ناپیدا و زندگى روزانه آنان. دوم، بازنمایى گزینه‏هایى غایب و مسکوت مانده که در حضور انبوه داده‏هاى تاریخى و سایه پررنگ شخصیتهاى اسطوره‏گون، در محاق مانده‏اند. سوم، سپردن روایت به زنى از اهل حرم (کیمیا) است که ناگفته‏هاى بسیارى از زبان او بازسازى و نقل مى‏شود و تعادل عادتهاى ذهنى ما را نسبت به سنت معهود تاریخ بر هم مى‏زند.

    با توجه به شواهد و نگاه منتشر در متن، مشاهده مى‏کنیم که با رمان تاریخى‏اى متفاوت با رمان‏هاى تاریخى موجود مواجهیم؛ وقتى از رمان تاریخى صحبت مى‏کنیم، بى درنگ ادبیات و تاریخ همزمان پیش چشممان قد مى‏کشند. تاریخ در معناى شناخته شده به مثابه مجموعه‏اى از حقایق عینى، یکپارچه و منسجم ما را به جهان واقعى ارجاع مى‏دهد و ادبیات به عنوان گفتمانى ذهنى، مجازى و قائم به خود، اعتبارش را از طریق ادبیت متن و ویژگیهاى ادبى و صور خیال کسب مى‏کند. از دیدگاه تاریخ گرایان قدیم که تاریخ را حقایقى قطعى و هدف دار و زیربناى ادبیات فرض مى‏کنند و آن را منبعى ارزشمند براى تعیین صحت و سقم وقایع زندگى بشر مى‏پندارند، این دو گفتمان همواره در تقابل‏اند. اما امروزه برخى از متفکّران معتقدند ادبیات پر از دروغى است که پشت آن حقیقت نهفته است و تاریخ پر از حقایقى است که پشت آن دروغ وجود دارد. همچنین، تاریخ به سبب ماهیّت متن گونه، کیفیّت ذهنى، سامان‏بندىِ روایى و کاربُرد زبان به متون ادبى نزدیک مى‏شود. از این دیدگاه متون تاریخى برداشت ذهنى افرادى پنداشته مى‏شود که از گذشته، عقاید فردى و تعصبات فرهنگى، اجتماعى و ى دوره خود متأثر بوده‏اند. بنابراین، تاریخ نمى‏تواند تصویر شفاف و دقیقى از وقایع گذشته به دست دهد، از این رو تقابل تاریخ و ادبیات نفى مى‏شود. میشل فوکو، فیلسوف و مورخ معاصر فرانسوى، تاریخ را نه تنها یکپارچه و هماهنگ و حقیقى نمى‏داند بلکه آن را تصادفى، ناپایدار و محدود ارزیابى مى‏کند که فاقد آغاز و میانه و پایان است. بر اساس مفهومى به نام صورت‏بندى دانایى (epistem)، که نحوه دریافت حقیقت را براى مردم هر دوره تعیین مى‏کند، زبان و افکار هر دوره بر اساس تعریفى که از حقیقت وجود دارد، گسترش مى‏یابد و ملاکهاى خوبى و بدى و ارزشها و ضد ارزشها و. بر همان مبنا تعیین مى‏شوند.

بنابراین دستیابى به صورت‏بندى دانایى هر دوره مستم کاوش در گذشته، در جهان‏بینى‏هاى موجود و رابطه آنها با یکدیگر و سازوکار و ساختار قدرت نهفته است که تفوّق خود را بر افراد جامعه تحمیل مى‏کنند. به تبع آن ادبیات را گفتمانى مى‏داند که در یک فرهنگ، آلت دست کشمکش‏هاى قدرت قرار مى‏گیرد. بنابر این، گام نخست در ارزیابى این گونه متون آن است که ببینیم نویسنده چگونه برخوردى را با تاریخ و ادبیات برگزیده است. وقتى با این مقدمات به سراغ رمان تاریخى کیمیا خاتون مى‏رویم، در وهله نخست نگاه محتاطانه و ملاحظه گر نویسنده در برخورد با تاریخ نظرمان را جلب مى‏کند که سعى دارد برخى وقایع را به غمض عین بپوشاند. البته کنار زدن هاله قدسى شخصیتهاى فرّه‏مند و ورود به حریم شخصى و کنکاش در زندگى و تفکر آنها، عمل نویسنده را با حَزمى مضاعف مواجه کرده است. و در وهله دوم در زیرلایه‏هاى متن، نگاهى انتقادى و پرسشگر به تاریخ نیز به چشم مى‏آید.   در نگاهى به رمان‏هاى تاریخى مى‏بینیم که نویسنده تاریخ را به عنوان مبنایى از حقایق عینى، زمینه متن قرار مى‏دهد و به این طریق امر واقعى و امر تخیلى را در هم مى‏آمیزد. در رمان‏هاى تاریخى موجود، چه آن دسته که حوادث برجسته و محیط تاریخى را محور داستان قرار مى‏دهند و چه آن دسته که محوریت داستان را بر شخصیتهاى تاریخى بنا مى‏کنند، تأکید بر وفادارى به تاریخ و حفظ چارچوبهاى آن دیده مى‏شود و نویسنده با این شرایط به بازسازى و بازآفرینى دوره یا شخصیتهاى انتخابى خود دست مى‏زند. اما وقتى از بازآفرینى حرف مى‏زنیم، در حقیقت با خلاقیت هنرى و آفرینش پدیده‏اى نو مواجه هستیم که از بیان عینى واقعیت تاریخى فاصله مى‏گیرد و واقعیتى از جنسى دیگر تولید مى‏کند. در این حوزه هر جا تاریخ الکن یا دچار تشتت آراى مورخین مى‏گردد، ادبیات حفره‏هاى تاریخ را با ابزار تخیلش بازسازى مى‏کند. به یک معنى تخیل، جنس و سنخ داستان بر امر تاریخى پیشى مى‏گیرد. بنابر این

 نویسنده مجبور نیست به خرده گیرانى که بر کاستیهاى مستندات تاریخى بر متن ادبى خرده مى‏گیرند و غفلتهاى تاریخى را بر نویسنده نمى‏بخشند، یا کسانى که رمان تاریخى را در خدمت اهداف آموزشى و تأیید بلامنازع تاریخ مى‏پندارند، پاسخ دهد یا به تعبیه توجیهاتى در داستان بپردازد.

    نویسنده در این رمان تلاش مى‏کند نهایت وفادارى خود به تاریخ و دِینِ خود را نسبت به شخصیتهاى به شدت مقبول و اسطوره گون ادا کند. پس بر عینیت و استناد تاریخى تأکید مى‏ورزد .زندگى بیرونى و ابعاد اسطوره‏اى شخصیت مولانا و شمس برکمتر کسى پوشیده است ولى خوانندگانِ اندکى از حضور نى چون کیمیا و کراخاتون و. در حرم او آگاه‏اند. همین رازوارگى‏ها ورود نویسنده به زندگى خصوصى این دو را (شاید براى گریز از طعن طاعنان) با احتیاط همراه ساخته است. از این رو در شخصیت‏پردازى آنها - به‏خصوص در باره مولانا - کمتر بر تخیل و بیشتر بر داده هاى تاریخى تکیه مى‏کند. همین ملاحظه‏کارى، گاه مجال جولان به تخیل نویسنده نمى‏دهد. از این رو متن حاضر با توجه به تأکید آشکار و وسواس آمیزش بر مستند گویى و عین نمایى، آن را در برزخ بازنویسى و بازآفرینى نگه مى‏دارد. هرچند برخورد نویسنده با تاریخ به‏رغم توجه به درستى و دقت در منابع تاریخى که حکایت از اشراف او بر منابع تاریخى دارد، در بسیارى موارد، مانع تخیل آزاد وى نیست؛ به خصوص هنگامى که نویسنده به شخصیت کیمیا مى‏پردازد و از تخیلى پویا استفاده مى‏کند. در جایى که تاریخ به نفع داستان عقب مى‏نشیند، حظّ خواندن داستان دو چندان مى‏شود و در جایى که عینیت ادعایىِ تاریخى بر داستان مستولى مى‏شود، از حلاوت آن کاسته مى‏شود. اما مهمترین امتیاز این رمان نسبت به رمان‏هاى تاریخى موجود، آشنایى‏زدایى از یک موضوع مألوف تاریخى و نیز شکل و ساختار و در آمیزى تکنیک‏هاى روایى سنتى و مدرن و شیوه پرداخت رمان است.

    *

 در ساختار روایى رمان دو بخش وجود دارد و هر بخش شامل فصلهایى است با عنوانهاى مشخص. بخش اول با تصویر پیرمردى آشفته و سودایى در کشتى اسیر توفان شروع مى‏شود. پیر به بادبان کشتى تکیه داده است. توفانى که او را از درون غرقه کرده، به مراتب سهمگین‏تر از توفانى است که کشتى‏بانان و سرنشینان را به وحشت انداخته است. در آغاز نمى‏دانیم او کیست. همین‏قدر پیداست که عزادار معشوقى است که در میان دستهاى او جان داده است. تصاویر پرقدرت غرش آسمان، هجوم امواج و زوزه باد و. زمینه‏اى تراژیک به قصد آشکار کردن فضاى کلى رمان را فراهم مى‏کنند. داستان با روایت کیمیا خاتون شروع مى‏شود. زندگى کودکى تا جوانى‏اش را از زبان خودش مى‏شنویم و شاهدیم که تنهایى و رنج چگونه ذهن او را به حقایق باز مى‏کند و آنچه بر دیگران پوشیده است بر او آشکار مى‏شود و سرانجام به آگاهى و آرامشى دست مى‏یابد که جان خود را فدیه رضایت خاطر اطرافیان مى‏کند. نویسنده در شیوه روایتى خود، از روایتِ منِ راوى به عنوان روایتى مدرن، در کنار روایت خطى - سنّتىِ داناى کل، که به قضاوت و دخالت در متن میل دارد، تا استفاده از روایت ذهنى و تک‏گویى بهره مى‏گیرد.

    راوى (کیمیا) در بخش اول به تفصیل مادر، پدر و دایگان و افراد ساکن در عمارت بزرگ پدرى را معرفى مى‏کند و به مراسم خواستگارى و انتقالشان به حرم مولانا مى‏رسد و سپس گزارشهاى مبسوطى از حال و هواى ن حرم، چرخش زندگى آنان در مثلث حرم، حمام و قبرستان، و سپس روابط آنها با مولانا، دو پسرش و حکایت عشق او و علاءالدین مى‏پردازد. این بخش سرشار از حسها و تجربه‏هاى ملموس دختر جوان و فضاسازى و توصیفاتى زیبا و هماهنگ است. در انتها کیمیا با همه جدالهاى درونى و گاه بیرونى با شرایط حرم سازگار مى‏شود. بخش دوم با روایت داناى کل آغاز مى‏شود. پیرمرد کشتى شکسته ابتداى داستان (شمس) به قصد دیدار مولانا عازم مسجد مى‏شود. سپس به شرح دیدار و پرسش و پاسخ معروف بین او و مولوى پرداخته مى‏شود که سرآغاز مباحثه‏هاى طولانى و شبانه روزى آنها و موجب دگرگونى و سلطه روحى شمس بر مولوى مى‏گردد. شیخ از وعظ و مدرسه و مطالعه و خانه کناره مى‏گیرد و اشتیاق به اندیشه‏هاى پیر تازه‏وارد هر دم بیشتر در او شعله مى‏کشد و با ارادتى خاکسارانه از قال به درک حال مى‏گراید و شمس را به عنوان مراد برمى‏گزیند. پس از آشوب مریدان و غیبت نخست شمس و بازگشتش، وى نزد مولانا گرامى‏تر مى‏شود. شمس بعد از تردیدهاى بسیار و زمزمه‏هاى درونى، سرانجام عقل را به دل رسوایش وامى‏نهد و کیمیا را از مولانا خواستگارى مى‏کند.

معلوم شد که اولیاى حق هم از اسارت در دام عشق جسمانى در امان نمى مانند.»و اما علاءالدین با آنکه شمس را خطر بزرگى براى خود مى‏داند، بدون آنکه دلیل موجهى در کتاب براى آن آورده شود، پا پیش نمى‏گذارد. واقعه خواستگارى و ناباورى مادر و اهل حرم از زبان کیمیا نقل مى‏شود و پس از آن داناى کل افسار روایت را به دست مى‏گیرد و به شرح افکار شمس و روز وصل او و کیمیا مى‏پردازد. روزهاى خوش در کنار معشوق زیبا که آیت جمال و کمال است به خوشى مى‏گذرند و شمس از فرط عشق به حسادت مى‏گراید. از کیمیا، اطرافیان و تردیدهاى خودش و. نزد شیخ گلایه‏ها مى‏کند، که البته در این شکوه‏ها رنگى از لغزش و پشیمانى آشکارا دیده مى‏شود. سپس وارد شبکه دیگرى از روایت کیمیا مى‏شویم. او را با گردن شکسته در بستر خوابانده‏اند. در برزخ تب و هذیان خاطرات زندگى کوتاهش مانند نمایشى از مقابل چشمانش مى‏گذرند.

    *

 و اما زمان و بهانه روایت رمان کى و کدام است؟ ( هنوزهم پس از سالها همان کابوس وحشتناک به سراغم مى‏آید.» (ص 36) همه دور رختخوابم بودند و مرا نظاره مى‏کردند و به سختى مى‏گریستند.»( ص 273) از این دو عبارت و چند نمونه دیگر از این دست و با توجه به زمان دستورى روایت، پیداست خاطراتى که از زبان کیمیا نقل مى‏شود باید در دمدمه‏هاى مرگ در ذهنش ردیف شده باشد. کیمیا در سه روزى که تن رنجورش در جدال مرگ و زندگى است، خاطراتش را از کودکى تا لحظه مضروب شدنش به دست شمس، مرور مى‏کند. در فواصل روایتهاى کیمیا، راوى داناى کل با اقتدار وارد مى‏شود و اشراف خود را بر وقایع و درون و برون شخصیتها به نمایشى‏گذارد، به جرح و تعدیل روایت کیمیا مى‏پردازد و به گونه‏اى به برائت شمس و مولانا حکم مى‏دهد. و تا جایى به توضیح و توجیه مى‏گراید که پنداره‏هاى خواننده از قداست و معصومیت مردان بزرگ کمتر آشفته شود. .

    *

 کیمیا شخصیت اصلى رمان،مصداق تبدیل نجواى درد و تنهایى ن حرم نشین تاریخ، به صدایى رساست که همیشه در حضور صداهاى مسلط و مقتدر به پس زمینه رانده شده است. او با همه جزئیات وتناقضات فردى، ناتوانیها و تواناییها و حسهاى شفاف نه‏اش ساخته و پرداخته شده است. اگر در ظاهر همه بى‏مهرى‏ها و تبعیض‏ها و تحمیل‏ها را مى‏پذیرد، در درون با خود جدالها دارد و حس عصیانى کوبنده به جانش چنگ مى‏کشد. جسمش را به حرم وامى‏گذارد و روحش را به گردش مى‏برد. به مدد کلیله و دمنه و شاهنامه از فراموشخانه حرم به مَرغزارها و و سرزمینهاى پر حماسه پرواز مى‏کند، هم پاى تهمینه و گردآفرید و سودابه اسب مى‏تازد و. .

    اوج رمان در لحظاتى است که کلام کیمیا افسار مى‏درد و مقصران سرنوشت دردناکش را توبیخ مى‏کند. هر چه با روایت او جلوتر مى‏رویم، همزمان با نزدیکتر شدنش به مرگ، کلامش بیشتر رنگ جسارت مى‏گیرد و با ذهنى صافى و دور از ملاحظه‏اندیشى‏هاى گذشته، همه را از دم تیغ سرزنشهایش مى‏گذراند. از تسلیم مادر، بى تفاوتى برادر و بى جربزه بودن علاءالدین و سودا منشى مولانا، که با همه عطوفتش و با همه شناختش از تبریزىِ لولى صفت به او و سرنوشتش فکر نکرده بود، شکوه‏ها مى‏کند. و از شمس مى‏گوید که پس از عمرى کاوش در کشف رازها و سرکشیدن در آفاق و انفس، قافیه را باخته و گرفتار توهّم و خودفریبى شده است. سرانجام بى آنکه دریابد چرا مستحق چنین عقوبتى شده است، غرقه در شهود آرامش و بى‏دردىْ تن به آرامش مرگ مى‏دهد. و همهمه صداها ناگهان براى فرار از عقوبت درمى‏گیرد. علاءالدین به تبرئه خود مى‏پردازد. شمس به خدا شِکوِه مى‏برد و. .

  در شخصیت‏پردازى شمس شگرد گاهى به نعل و گاهى به میخ زدن آشکارا دیده مى‏شود. شمس سودایى که داعیه کشف رازها دارد از دخترک نوجوانى که بى‏ادعا به شهود مى‏رسد عقب مى‏ماند. متکبرانه در دلگویه‏ها و نجواهاى خود به دنبال مقصر مى‏گردد، غافل از آنکه گمشده در روح ناآرام و بى‏قرار خودش نهفته است. در شخصیت‏پردازى علاءالدین نیز کمبودهایى وجود دارد که از تبدیل شدنش به شخصیتى ملموس پیشگیرى مى‏کند و سؤالهاى عدیده‏اى در باره سکوت و س او در متن جا مى‏گذارد. در پرداخت تصویر مولانا مطالبى بیش از آنچه متنهاى موجود در باب او دارند واکاوى خاصى به چشم نمى‏آید. و مهمترین پرسشى که در باره او مطرح مى‏شود معامله کردن کیمیا و به حلقه خویشاوندى درآوردن شمس است به منظور پاى‏بند کردن و نشان دادن اوج  خلوصش به او. فصل انتهایى کتاب با عنوان عشق چیست؟ معشوق کیست و عاشق کدام است؟» به طور مستقیم در ادامه اندیشه خطاپوشى نویسنده عمل مى‏کند، اما متناسب با کلیت متن نیست. باید اضافه کنیم هر چند تلاش مى‏شود کیمیا براى شمس یک رویاى زنده و یا یک تجربه روحانى در سلوک و کمال به نظر رسد.»2 اما ضربه کارى وارد شده و در باور یقینى خواننده نسبت به قطعیت‏هاى ذهنى تاریخى‏اش شکافى ایجاد شده است. گاهى به نظر مى‏رسد به دلیل مشوش بودن مرزهاى تاریخ و ادبیات در متن، نویسنده از برهم زدن سامانه‏هاى فکرى خوانندگانش هراس دارد و خود را مم به پاسخگویى مى‏داند. در حالى که متن خارج از نیت مؤلف به راه و کار خود مى‏رود.

    و اما آنچه در حاشیه و در پس عناصر حاضر و سکوت و غیابهاى متن نهفته است، از ناهمخوانیهاى به نمایش گذاشته شده به دست مى‏آید. بخش ناخودآگاه متن، تناقضهاى تاریخى، ناهمخوانیها و تناقض رفتارهاى جمعى و فردى را به ذهن خواننده متبادر مى‏کند. شخصیتهاى اسطوره‏اى به مقام انسانى و زمینى فروکاسته مى‏شوند و تناقض میان اسطوره به منزله امرى مفهومى با واقعیت جلوه‏گر مى‏شود. نگاه پرسشگر خواننده برانگیخته مى‏شود؛ به‏گونه‏اى که آمیزش ساختمایه‏هاى ادبى و اجتماعى، تاریخى و ایدئولوژیک رمان خواننده را به تحلیل و جدل مى‏خواند و گمانه‏هایى را در باب شخصیت ابرانسانهایى طرح مى‏کند که هاله قدسى و فرا انسانى‏شان پرواى نزدیک شدن به آنها را ایجاد کرده است. اما نگاه رمان مدرن امروز که دور از قداستها و توهمها به طور مستقیم فردیت فرد را نشانه مى‏رود، او را با نقصها و خطاهاى انسانى زمینى به نمایش مى‏گذارد، حتى گاه به برداشتى منجر مى‏شود که شاید با نیت مؤلف هیچ سنخیتى نداشته باشد.

    از دیگر سو، در عین حال که صداى قابل تشخیص کیمیا خاتون زیر فشار صداى پنجه افکنده بر فضاى رمان، به گوش مى‏رسد، با صداهاى منفرد دیگر زیر چتر صداى هماهنگ‏کننده و مسلط مغلوب مى‏شوند، از این رو رمان در آستانه یک رمان چندصدایى متوقف مى‏ماند.

    به هر حال در فرآیند متن، تقدس‏زدایى از ساحت شخصیتهایى صورت مى‏گیرد که عادتهاى ذهنى تاریخى ما که به اسطوره سازى و ثنوى‏اندیشى خو کرده است، کمتر آن را برمى‏تابد. و اینجاست که با پرسشها و رایى‏هاى خوش‏نشسته در رمان، شیشه عادتهاى مألوف و قطعى نگر ما تَرَک برمى‏دارد.